شعر نو چراغ های شهر ، متن درباره چراغ های شهر در شب و نور چراغ خانه
شعر نو چراغ های شهر
شعر نو چراغ های شهر ، متن درباره چراغ های
شهر در شب و نور چراغ خانه همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که
حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
شعر نو چراغ های شهر
ما هر چه را
که باید از دست داده باشیم،
از دست داده ایم
ما بی چراغ به راه افتادیم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر نو چراغ شهر
سنگی بگذار
بر کلمات من
چراغی روشن کن
دانستم
بی واژه تو را دوست دارم
بیشتر بخوانید : شعر در مورد اسم آرش ، عکس نوشته و عکس پروفایل تبریک تولد اسم آرش
شعر نو در مورد چراغ های شهر
اگر چراغی را
برای کسی روشن کنی،
مسیر خودت را نیز
روشن خواهد کرد.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر نو درباره چراغ شهر
بلکه دعای دل شکستهی همین چند چراغ ناامید
آوازی تازه از ترانههای تو باز آورد،
ورنه با هقهق بسیار این بیامان
هیچ ستارهای از سفرهای دور دریا
به آسمان برنمیگردد!
دارم خودم را تکرار میکنم،
اصلا بیا معامله را تمام کن!
چقدر باید ببوسمت
تا کتاب این همه گریه بسته شود؟
تا هقهق این همه آدمی.تمام!؟
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر نو چراغ های شهر
در نامهِ دیروزت
چراغی کوچک
برایم فرستاده بودی
منِ تاریک
روشنش که کردم
در آیینه روبرویم
خود را دیدم
که تاریخی هستم تیره و تار
از مردانی که
چراغ را در زن کشتند!
شعر نو چراغ شهر
از گندمزارها که می گذرم
دست ام به خوشه هاست
دلم با تو
از خیابان که می گذرم
یاد تو با من است
چشم ام به چراغ راهنما
راه که می روم با منی
کندتر از من قدم برمی داری
زودتر از من
به خانه می رسی.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر نو در مورد چراغ های شهر
بی روی تو خورشید جهانسوز مباد
هم بیتو چراغ عالم افروز مباد
با وصل تو کس چو من بد آموز مباد
روزی که ترا نبینم آن روز مباد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر نو درباره چراغ شهر
آدم خوش بین کسی است
که همه جا چراغ سبز می بیند،
در حالیکه آدم بدبین تنها چراغ قرمز را می بیند…
آدم واقعا خردمند، کوررنگی دارد.
شعر نو چراغ های شهر
ادیسون ۱۰۰۰ بار
شکست خورد
تا اینکه چراغ الکتریکی را درست کرد.
با چند بار شکست
دلسرد نشوید.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر نو چراغ شهر
خودم نمی دیدم اما
شب ها
بین چراغ برق و
خانه تان می ایستادم
که نور پشت سرم
قد سایه ام را تا پنجره ی اتاق تو بالا ببرد
هیچ وقت چیزی نمی گفت اما
آن روزها
هم راه شدن
با کسی که موهای تو را دیده
حس خوبی داشت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر نو در مورد چراغ های شهر
من برمی خیزم!
چراغی در دست
چراغی در دلم.
زنگارِ روحم را صیقل می زنم
آینه ئی برابرِ آینه ات می گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم!
شعر نو درباره چراغ شهر
چراغِ روشنِ شب ؛
نشانِ بودنِ #تُ ست ،
که هنوز ؛
نفس می کشد در من…!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔شعر نو چراغ های شهر
آدم ها همه می پندارند که زنده اند ..
برای آنها تنها نشانه ى حیات
بخار گرم نفس هایشان است!
کسی از کسی نمی پرسد ،
آهای فلانی
از خانه دلت چه خبر؟
گرم است؟
چراغش نوری دارد هنوز؟
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر نو چراغ شهر
شب است و ره گم کرده ام، در کولاک زمستانی
مرا به خود دلالت کن ،ای خانه ی چراغانی!
مرا ببین کز خستگی، وز شکوه شکستگی
آینه ای گرفته ام، پیش رویت از پیشانی
شعر نو در مورد چراغ های شهر
از گندمزارها که میگذرم
دستام به خوشههاست
دلم با تو از خیابان که میگذرم یاد تو با من است
چشمام به چراغ راهنما راه که میروم با منی
کندتر از من قدم برمیداری زودتر
از من به خانه می رسی
Comments
Post a Comment